نويسنده: نعمة رحيم العزاوي
مترجم: جواد اصغري



 

روش تقابلي يکي از روش هاي پژوهش در حوزه زبان است و مبتني بر مقايسه دو زبان يا دو لهجه يا مقايسه يک زبان با يک لهجه - يعني مقايسه دو سطح زباني هم عصر - مي باشد. (1) هدف به کارگيري اين روش، اثبات تفاوت هاي ميان سطوح زباني است. دو زبان يا دو لهجه اي که در اين روش با هم مقايسه مي شوند بايد با يک روش زباني واحد به طور دقيق توصيف شوند تا پژوهشگر مقايسه کننده به سادگي بتواند تفاوت هاي ميان آنها را در ساختار آوايي، صرفي، نحوي و دلالتي آنها بيابد. (2) اگر يک پژوهشگر زبان ميان آواها، واژگان، ساختارها و دلالت هاي دو زبان با هدف يافتن تفاوت هاي ميان آنها مقايسه اي انجام دهد، روشي را در پيش گرفته که با نام « روش تقابلي » شناخته مي شود.
روش هاي تقابلي و تطبيقي تفاوت هايي دارند. زبان شناسي تطبيقي زبان هاي منتسب به يک خانواده را مورد مقايسه قرار مي دهد و در وهله نخست به قديم ترين زبان يک خانواده زباني اهتمام مي ورزد زيرا در جست و جوي زباني است که همه زبان هاي هم خانواده از آن نشأت گرفته اند. (3) بنابراين روش تطبيقي داراي يک هدف تاريخي است و مي کوشد تا پرده از گذشته هاي دور دسته اي از زبان ها بردارد اما روش تقابلي به مسائل يا پيشينه تاريخي زبان ها عنايتي ندارد و هدف پژوهش هاي مبتني بر اين روش، آموزش زبان است. (4) از اين رو در روش تقابلي اين امکان وجود دارد که ميان دو زبان از يک خانواده يا از دو خانواده مختلف مقايسه شود زيرا هدف از مقابله و مقايسه در اينجا شناخت اصل قديمي آن زبان ها نيست بلکه مقصود شناخت تفاوت هاي آوايي، صرفي، نحوي و معجمي در نظام دو زبان است. بنابراين در اين روش مي توان ميان زبان عربي و زبان تيجريني ( زبان کشور اريتره ) که هر دو زبان سامي هستند و نيز ميان زبان هاي عربي و اردو که از دو خانواده زباني متفاوت هستند پژوهش مقايسه اي انجام داد. (5)
روش تقابلي پس از جنگ جهاني دوم پديدار شد و عامل پيدايش آن، افزايش اقبال عامه مردم به آموزش زبان هاي خارجي و جا افتادن اين ذهنيت در انديشه زبان آموزان و آموزگاران زبان بود که مشکلات پيش روي آموزش زبان، در درجه اول به تفاوت هاي ميان زبان مادري دانشجويان و زبان خارجي هدف يادگيري باز مي گردد. (6)
اصطلاح « زبان مادري » يا « زبان اول » به زباني اطلاق مي شود که فرد با آن بزرگ شده و رشد يافته است يعني زباني که در دوران کودکي از محيط پيرامون خود و از روابط خانوادگي و اجتماعي فرا گرفته است. به عکس، مقصود از اصطلاح « زبان دوم » زباني است که انسان بعدها فرا مي گيرد و ضرورتاً همه زبان هايي را شامل مي شود که فرد در مراحل مختلف آموزشي يا از طريق تعامل و ارتباط مستقيم با گويش وران ديگر زبان ها مي آموزد.
از اين روست که در پژوهش هاي خاص حوزه آموزش زبان، اصطلاح « زبان دوم » بسيار تکرار مي شود و مقصود از آن، زبان خارجي هدف آموزش است. گاه در اين حوزه پژوهشي، اصطلاح زبان مقصد يا زبان هدف نيز شنيده مي شود که مراد همان زبان مورد آموزش است. در اين مباحث، زبان مادري گاه « زبان مبدأ » نيز خوانده مي شود. (7)
بنابراين تفاوت ميان زبان مادري و زبان دوم سر منشأ دشواري هاي پيش روي دانشجوي زبان خارجي است. بدين معنا که براي مثال آواهاي موجود در زبان دوم که در زبان مادري زبان آموز يافت نمي شود باعث دشواري آموزش زبان مي شود و بايد بر آن غلبه کرد. تفاوت هاي ديگر ميان زبان ها در سطوح صرفي، ساختاري يا دلالتي نيز به همين نحو مشکل ساز مي شوند. براي غلبه بر اين دست دشواري ها ايده « روش تقابلي » پديد آمد که از آن انتظار مي رود تفاوت هاي ميان دو نظام زباني مختلف را آشکار کند تا از مشکلات پيش روي زبان آموزان کاسته شود. در اين راستا، اگر يک انگليسي زبان بخواهد زبان عربي را فرا گيرد مشکلات پيش رويش ابتدا به تفاوت هاي سطوح زباني ميان انگليسي و عربي باز مي گردد. به همين سبب است که روش تقابلي وجوه تفاوت ميان اين دو زبان را جست و جو مي کند تا پيامدهاي آن را در فرايند آموزش زبان دريابد و آنها را حل کند. بر اين اساس مي توان دريافت که مشکلات و دشواري هاي پيش روي يک انگليسي زبان براي فرا گرفتن زبان عربي، با دشواري هاي پيش روي يک ژاپني يا اسپانيايي براي فراگيري عربي کاملاً متفاوت است. (8)
به ديگر سخن آموزگاران زبان هاي خارجي بايد برخي وجوه شباهت و تفاوت ميان زبان مادري و زبان هدف آموزش زبان آموزان را بدانند و به آنان نيز بياموزند. آموزگاران زبان هاي خارجي بايد به اين درک برسند که زبان مادري تأثير بسيار زيادي در آموزش زبان دوم دارد و بايد از ابزارهايي براي بهره برداري از اين تاثيرهاي مثبت و منفي استفاده کنند. هر جا که ساختار زبان خارجي يا زبان دوم با ساختار زبان مادري متفاوت باشد در آموزش نيز خطاهاي کاربردي بروز مي کند و آموزش با دشواري مواجه مي شود و زبان هاي مادري و دوم در هر سطحي داراي شباهت و همگوني باشند آموزش آن سطح زباني نيز ساده خواهد بود. (9)
گستره روش تقابلي به « بررسي تفاوت هاي ميان دو زبان » ختم نمي شود. در اين روش مي توان يک لهجه محلي را با زبان فصيح هدف آموزش مورد مقايسه قرار داد. شايان ذکر است که مشکلات پيش روي گويش وران به زبان محلي براي آموختن زبان فصيح در درجه اول به تفاوت هاي ميان لهجه ايشان با زبان فصيح باز مي گردد. براي مثال مصريان در آموزش زبان فصيح، در زمينه، فراگيري آواهاي دنداني ( ثاء، ذال و ظاء ) با مشکل روبه رو هستند. برخي فلسطينيان نيز در تشخيص قاف و کاف دچار مشکل هستند که اين به نحوه تلفظ اين دو حرف در واژه هاي مختلف در زبان محلي آنان و زبان فصيح عربي باز مي گردد. (10)
اگر زبان مادري، عاري از آواهايي باشد که در زبان دوم به کار مي رود بايد به آموزش و تمرين هاي منطقي روي آن آواها توجه ويژه کرد و اگر برخي واژه ها در لهجه هاي محلي با دلالت ها و مفاهيمي متفاوت با زبان فصيح و رسمي به کار مي رود بايد به آموزش هايي اهتمام ورزيد که اين تفاوت ها را عيان سازد. (11) بنابراين روش تقابلي مي تواند پژوهش هايي را ارائه دهد که قابليت ساده سازي روش هاي آموزش زبان را داشته باشد.
اما برخي زبان شناسان اين موضوع را نمي پذيرند که دشواري هاي پيش روي زبان آموزان و خطاهاي آنان در يادگيري يک زبان خارجي، به زبان مادري آنان باز مي گردد. يکي از اين زبان شناسان گفته است: « اين ادعا که همه خطاهاي زبان آموزان به ساختار زبان مادريشان باز مي گردد سخني بيهوده است ». (12) بنابراين از ديدگاه اين زبان شناسان، خطاهاي زباني که گروه هاي مختلف زبان آموز دچار آن مي شوند بايد بر اساس يک معيار ثابت مورد ارزيابي قرار گيرد و سپس تعيين شود که اين خطاها به زبان مادري دانشجويان باز مي گردد يا به ساختار زبان دوم؛ (13) به ديگر سخن، اگر خطاهاي زباني دانشجويان زبان هاي خارجي را گرد آوري و دسته بندي کنيم بهتر از آن است که تلاش کنيم از خطاهايي آگاه شويم که ممکن است اين دانشجويان به دليل تفاوت زبان مادري و زبان دومشان دچار آنها شوند. (14) شايان ذکر است که بيشتر زبان شناسان معتقدند دشواري فراگيري زبان دوم در وهله اول به تفاوت هاي ميان زبان مادري و زبان دوم باز مي گردد.
پژوهشگراني که از روش تقابلي بهره گرفته اند تاکيد مي کنند که نتايج پژوهش هاي زبان شناختي تقابلي در دو زمينه قابل استفاده است؛ اول: آموزش زبان، و دوم: ترجمه. در اينجا به برخي از اين دستاوردها و نتايج در هر دو زمينه اشاره مي کنيم. براي اين که کار دو زبان عربي و انگليسي را انتخاب کرده ايم.
در زمينه آموزش دو زبان عربي و انگليسي، مقابله ميان دو زبان نشان مي دهد که اين دو زبان در سطوح آوايي، واژگاني و ساختاري، با يکديگر متفاوتند.
اولين موضوعي که در زمينه تفاوت هاي آوايي به ذهن خطور مي کند اين است که در زبان عربي هيچ واژه اي با سکون آغاز نمي شود و موضوع همزه وصل و قطع بر همين اساس پديد آمده است. بر اين اساس، در ميان کلماتي که با همزه آغاز مي شود اگر حرف اول داراي حرکت باشد همزه آغاز کلمه همزه قطع است مانند فعل هاي ماضي: أعربَ، أکرمَ و... و اسم هاي عَلَمَ: أحمد، إسماعيل و افعال ثلاثي مجرد که با همزه آغاز مي شوند: أخذ، أکل، اما کلماتي که نخستين حرفشان ساکن است به ناچار بايد همزه وصل به آنها اضافه شود مانند: استنتج و انطلق. همچنين مانند اسم هاي دهگانه اي که عرب زبانان - چنانکه شنيده ايم همزه وصل در آنها به کار مي برند. همه اين اسم ها با حرفي ساکن آغاز مي شوند: ابن، اثنان، امرأه، اسم و ...اما در انگليسي اسم هاي زيادي وجود دارد که با ساکن شروع مي شود مانند: stay, bring, station. در اين واژه ها پيش از حرف هاي s و b هيچ حرفي نياز نيست تا تلفظ شان با آنها آغاز شود. اين براي عرب زباناني که آموختن زبان انگليسي را در پيش گرفته اند دشواري هاي زيادي را پديد مي آورد. از اين رو مشاهده مي شود که عرب زبان ناچار حرف b را در تلفظ واژه bring، کسره مي دهد و براي دو واژه ديگر، همزه به کار مي برد: إستيشن و إستي. (15)
نبايد فراموش کنيم که در عربي حروفي وجود دارد که در انگليسي نيست مانند حرف حاء که انگليسي زبانان آنها را هاء تلفظ مي کنند و خاء که انگليسي زبانان آن را کاف تلفظ مي کنند. زبان عربي همچنين داراي حرف ضاد است که نام ديگر زبان عربي نيز مي باشد ( لغة الضاد ) اما در انگليسي چنين حرف يا آوايي وجود ندارد. ضاد در واقع دال مفخّم است که اگر افراد انگليسي زبان آن را تلفظ کنند ويژگي تفخيم را از آن مي گيرند و آن را دال تلفظ مي کنند. از ديگر حروف اينچنيني عين و غين است. (16)
از ديگر تفاوت هاي آوايي ميان انگليسي و عربي آن است که در زبان انگليسي گاه يک علامت نوشتاري يا يکي از حروف الفباي انگليسي داراي دو آواي متفاوت است مانند حرف x که داراي آواهاي کاف و سين است. به عکس در اين زبان گاه دو حرف الفبا ترکيب مي شوند تا يک آوا را ايجاد کنند. براي مثال th داراي آواي ذال يا ثاء در زبان عربي، sh داراي آواي شين و ch داراي آواهاي شين و چ است اما در زبان عربي چنين پديده اي وجود ندارد و هر حرف الفبا داراي يک آوا و هر آوا متعلق به يک حرف الفبايي است. (17)
از ديگر مواردي که انگليسي زبانان دانشجوي زبان عربي در آن دچار اشتباه مي شوند تفاوت قائل شدن ميان دو حرف تاء و طاء است زيرا زبان انگليسي فاقد آواي طاء است و اين دانشجويان حرف طاء را نيز تاء تلفظ مي کنند. مثلاً « طويل » را « تويل » و « طائرة » را « تائرة » مي خوانند. (18)
تفاوت آوايي ديگري در ميان اين دو زبان وجود دارد که موجب دشواري هايي براي زبان آموزان و آموزگاران زبان انگليسي شده است. در انگليس واژه هايي وجود دارد که تعدادي از حروف شان خوانده نمي شود بدين معنا که تعداد حروف مکتوب بيش از حروف يا آواهاي ملفوظ است مانند دو واژه daughter و write. عکس اين پديده در زبان عربي وجود دارد. يعني حرف هايي در کلمه وجود ندارد اما خوانده مي شود مانند هؤلاء و هذا که در آنها پس از حرف هاء الف وجود ندارد اما تلفظ مي شود. گذشته از اين در زبان انگليسي حروفي وجود دارد که گاه با آوايي ديگر تلفظ مي شوند مانند واژه colonel که « کرنل » تلفظ مي شود. (19) تفاوت هاي آوايي ديگري نيز وجود دارد مانند تشديد، تنوين، حروف شمسي و قمري و...که براي پرهيز از اطاله کلام از طرح آن خودداري مي شود.
در زمينه واژگاني نيز ملاحظه مي کنيم که واژه uncle به معناي عمو، دايي، شوهر، عمه و شوهر خاله است و اين يک واژه براي چهار مفهوم مذکور به کار مي رود. واژه nephew براي پسر برادر و پسر خواهر و واژه niece براي دختر برادر و دختر خواهر به کار مي رود. در اين واژه ها مدلول مي تواند مذکر يا مؤنث باشد و اين به عکس زبان عربي است که براي مدلول هاي مذکر و مؤنث مختلف، واژه هاي جداگانه اي به کار مي رود. در زبان عربي ميان اسم ها و مفاهيم مربوط به مدلول هاي مؤنث و مذکر تفاوت وجود دارد و اين بي ترديد پژوهشگران غير عرب زبان عربي را با مشکلاتي رو به رو مي کند و آموزش را دشوارتر مي سازد. (20)
در زبان انگليسي گاه براي يک معنا، چند واژه به کار مي رود در حالي که در زبان عربي هر مفهوم داراي يک واژه معادل است. براي مثال واژه « صهر » در زبان انگليسي معادل his son in law و واژه عربي « حموه » در انگليسي با واژه اي his father in law بيان مي شود. اين پديده در افعال نيز مشاهده مي شود. براي مثال معادل فعل « يودّع » در انگليسي to say good bye و معادل فعل « يصافح » در انگليسي واژه هاي to shake hands with است. (21)
نکته قابل توجه در مقايسه ميان واژگان عربي و انگليسي اين است که در زبان عربي مفرد و مثني و جمع وجود دارد اما در انگليسي فقط مفرد و جمع وجود دارد و بيان واژه هاي داراي مفهوم تثنيه فقط از طريق ذکر واژه two امکان پذير است. (22)
اگر ساختارهاي دو زبان عربي و انگليسي را نيز با هم مقايسه مي کنيم تفاوتهاي بسياري را خواهيم يافت. يکي از اين تفاوت ها مربوط به ساختار اضافه ( مضاف و مضاف اليه ) است. ما در اينجا در صدد پرداختن به مبحث اضافه و تعريف اضافه محضه و غير مستقيم نيستيم زيرا اين مباحث در زبان انگليسي مطلقاً وجود ندارد. مقصود ما در اينجا تنها اشاره به اين مطلب است که در زبان عربي مضاف و مضاف اليه بدون هيج واسطه يا فاصله اي از پي هم مي آيند مانند: « نجوم السماء » و « صفحة الکتاب ». اما اين براي غير عرب زبانان شگفت انگيز است زيرا در زبان انگليسي حرف of ميان مضاف و مضاف اليه به کار مي رود. مانند The book of Ahmad . يا آنکه ابتدا مضاف اليه به همراه s ظاهر مي شود و سپس مضاف مي آيد: Ahmad's book در زبان فرانسه نيز مانند انگليسي ميان دو اسم مضاف و مضاف اليه حرفي به کار مي رود (de)؛ اين حرف بر اساس عوامل مذکر يا مؤنث بودن و يا مفرد و مثني و جمع بودن مضاف، تغيير مي کند. در اين زمينه مشاهده شده است که حتي عامه مردم مصر نيز ميان دو اسم مضاف و مضاف اليه - مانند انگليسي زبانان - از يک واژه استفاده مي کنند: بتاع. (23)
از ديگر موارد قابل توجه هنگام مقايسه ساختارهاي دو زبان انگليسي و عربي، ترکيب جملات در اين دو زبان است. در زبان عربي هيچ لفظ رابطي ميان مبتدا و خبر استفاده نمي شود و پس از مبتدا بلافاصله خبر ظاهر مي شود. اما در زبان انگليسي نخست مبتدا سپس عامل ربط که فعل وجود to be است و پس از آن، خبر ظاهر مي شود. مانند:
الولد فقيرُ: The boy is poor
برخي معتقدند که اين جمله انگليسي منطبق با روش منطق ارسطويي ساخته شده که بر اساس آن، جمله متشکل از موضوع، محمول و رابط است. (24) عثمان امين معتقد است که اين تفاوت، علتي دارد: « اسناد در زبان عربي به ايجاد يک رابطه ذهني ميان موضوع و محول يا مسنداليه و مسند اکتفا مي کند بدون تصريح لفظي يا نوشتاري. در حالي که اين اسناد در ذهن، ميان زبان هاي هند و اروپايي کافي نيست و حتماً بايد لفظي مسموع ( فعل وجود )، وجود داشته باشد که هر بار و در هر جمله تکرار شود و نام آن در اين زبان ها فعل ربطي يا رابط است ». (25)
برخي پژوهشگران معتقدند که اين استدلال واقع بينانه نيست و از روش توصيفي فاصله گرفته است. (26) اما به نظر مي رسد ديدگاه ابراهيم مصطفي در اين باره پذيرفتني تر است: « ضمه اي که براي خبر به کار مي رود نشانه اسناد است و دليلي است بر اينکه واژه مرفوع مسنداليه است و درباره آن سخن مي رود. (27) ظاهراً عامل رابط، مناقشه ها و جدال هاي بسياري را ميان منطقيان و نحويان پديد آورده است اما ما در اينجا نمي خواهيم وارد اين موضوع شويم چه سبب خارج شدن از موضوع اصلي مي شود. (28)
آنچه گفتيم درباره جمله اسميه بود. اما درباره جمله فعليه بايد بگوييم که اين نوع جملات در زبان عربي با فعل آغاز مي شود در حالي که جمله در زبان انگليسي اصولاً با فاعل يا مسنداليه شروع مي شود. برخي شرق شناسان متعصب نيز در اين باره اظهار نظر کرده اند. شماري از اين شرق شناسان علت تأخير فاعل و مقدم شدن فعل را با نوعي جبرگرايي شرق مرتبط دانسته اند که عامل يا فاعل هر عملي را با غيب پيوند مي دهد. آنان معتقد بودند که عرب به غيب ايمان دارد و با وجود فاعل معتقد نيست از اين رو آن را در جمله متاخر مي کند. (29) دسته اي ديگر از شرق شناسان علت تاخير فاعل را به ضعف احساس ثبوت در ويژگي هاي شخصيتي مردم مشرق زمين و قوت اين ويژگي در رفتار و انديشه اروپاييان نسبت داده اند. از ديدگاه اين شرق شناسان، از اين رو است که جمله در زبان هاي اروپايي به صورت اسميه و در زبان عربي به صورت فعليه است. (30)
برخي پژوهشگران معتقدند که اين ديدگاه ها عاري از روش توصيفي است. ابراهيم انيس در اين باره به درستي اظهار نظر کرده است: « درباره اين روش هاي زباني و علل ترتيب و سازمان واژه ها در جملات نمي توان به راحتي سخن گفت و استدلال کرد. حتي به راحتي نمي توان پرسيد چرا زباني اين نظام خاص را براي خود برگزيده که با نظام هاي ديگر زبان ها متفاوت است. زيرا ترتيب کلمات در هر زباني تنها به علت عادات زباني متمايز کننده آن زبان است. صورت ثبات يافته نظام هر زبان پس از گذار از مراحل طولاني، به دست آمده و حاصل سپري شدن قرن ها از عمر آن زبان است. از سويي آگاهي يافتن از همه شرايط زباني يا اجتماعي که در اين تحول و رسيدن زبان به مرحله کنوني نقش داشته امري بس دشوار است. (31)
در زبان انگليسي افعال با وجود برخورداري از زمان هاي متعدد، فاقد شکلي هستند که بيانگر استمرار باشد. اين معنا در زبان عربي در جملاتي مانند « أخذ محمد يبکي » و « مازال محمد يبکي » وجود دارد. اين افعال استمراري در زبان عربي افعال کمکي هستند و فعل اصلي جمله به شمار نمي آيند. همچنين اين افعال کمکي مي توانند از فعل اصلي فاصله بگيرند که اين به عکس زبان هاي هند و اروپايي است. براي مثال در زبان انگليسي براي ساختن زمان استمرار براي يک فعل ing به پايان آن و فعل to be به ابتداي آن اضافه مي شود. (32)
در اينجا بايد به يک تفاوت مهم ميان زبان هاي عربي، انگليسي و فرانسه اشاره کنيم. عربي زباني است که داراي علائم اعرابي مي باشد. اما انگليسي و فرانسه از اين امکان برخوردار نيستند. نتيجه اين امر آن است که ترتيب واژه ها در زبان عربي - تا زماني که علامت اعرابي آنها ذکر شده - در معنا اثر گذار نيست. البته مقصود ما معناي بلاغي نيست بلکه معناي محض است. در زبان عربي اگر فاعل و مفعول جاي خود را با هم عوض کنند ابهامي در جمله پديد نمي آيد. مانند اين آيه شريفه: ( أنما يخشي الله من عبادِهِ العلماءُ ) (33) و نيز مانند اين مثال صاحب الفيه در باب فاعل: « خاف ربّه عمر ». اما در زبان انگليسي و فرانسه ترتيب و موقعيت واژه ها است که معناي جمله را تعيين مي کند. (34) وندرس در اين باره مي گويد: « تنها قرينه اي که زبان فرانسه در اين باره ارائه مي دهد، ترتيب کلمات است... از اين رو در زبان لاتين موقعيت هر يک از سه واژه جمله را که بخواهيم ( فعل، فاعل يا مفعول ) مي توانيم تغيير دهيم بدون اينکه کمترين آسيبي به معني جمله وارد شود زيرا زبان لاتين داراي علامت هاي اعرابي است. اما در زبان فرانسه اين کار محل است زيرا اگر ترتيب و نظام کلمات تغيير کند معنا تغيير مي کند. (35)
اين نمونه اي از نتايج استفاده از روش تقابلي در مورد دو زبان عربي و انگليسي بود که طي آن برخي از نقاط تفاوت و تشابه ميان اين دو زبان را يادآور شديم و مسلّماً مي تواند براي زبان آموزان غير عرب و غير انگليسي زبان راه گشا باشد.
در زمينه ترجمه از زباني به زبان ديگر نيز مي توان از دستاوردهاي روش تقابلي استفاده کرد زيرا ترجمه در وهله اول فرايند معادل سازي است. اين معادل سازي ميان دو زبان مي تواند در حوزه آواها، ساختارهاي زباني، معاني يا اصطلاحات باشد. (36) مترجم تا زماني که درباره تلاش هاي پژوهشگران در عرصه مقايسه و تقابل ميان اين دو زبان آگاهي نداشته باشد نمي تواند اين معادل سازي ها را انجام دهد. در اينجا نمونه هايي از تأثير روش تقابلي در دقت ترجمه از زبان عربي به انگليسي و انگليسي به عربي را مطرح مي کنيم. (37)
براي نمونه هنگام مقايسه واژه ها ممکن است پديده هاي زير خودنمايي کنند:
1) پديده تعدد معاني يک واژه در يک زبان و عدم تعدد آن در زبان دوم؛ براي مثال واژه cut در زبان انگليسي در معاني متعددي مثل: زخم زدن، برچيدن، بريدن و حرف کسي را قطع کردن، به کار مي رود. اما در مقابل، فعل « يقطع » در زبان عربي همه اين معناها را در بر ندارد.
2) پديده متروک شدن يک واژه در زبان مبدأ يا هر دو زبان مبدأ و مقصد به علت صراحت آن واژه درباره معنايي که بهتر است پوشيده گفته شود براي مثال، واژه هاي « حُبلي » در زبان عربي و pregenint در زبان انگليسي، هيچ کدام در زبان مؤدبانه و رسمي کاربرد ندارند. در زبان عربي واژه « حامل » که مؤدبانه تر و فريخته تر است به جاي « حُبلي » و در انگليسي عبارت mother to be ( مادر آينده ) به جاي pregenint به کار مي رود. مترجمي که از زبان عربي به زبان انگليسي و يا به عکس ترجمه مي کند بايد اين حقايق زباني را درک کند و نبايد اين واژه ها را که بار معنايي متفاوتي دارند به جاي هم به کار ببرد چرا که دو واژه نخست، ديگر در دو زبان کاربردي ندارند.
3) يکي ديگر از اين پديده ها ارتباط يک واژه خاص با يکي از طبقات جامعه است. اين امر باعث مي شود که چنين واژه اي بيانگر معنايي غير از معناي نخستين باشد که در وهله اول در ذهن تداعي مي شود. براي مثال روستاييان مصر به جاي واژه « زوجة » از واژه « جماعة » استفاده مي کنند از اين رو کسي که مي خواهد اين واژه را به انگليسي برگرداند نبايد از معناي ويژه آن غافل باشد و گرفتار ترجمه تحت اللفظي شود.
4) از ديگر پديده هاي حوزه مقايسه و مقابله دو زبان، پديده استعمال مجازي واژه ها است. در اينچنين مواردي لازم است مترجم نسبت به اين کاربرد مجازي آگاهي داشته باشد و در زبان ديگر به دنبال معادلي براي آن بگردد. براي مثال در زبان عربي مي گوييم: « رکب رأسه »، « التهم محمد ثلاثة کتب أمس »، « فانها قطار الزواج »، « شرب سيجارة » و « الکتب الصفراء » که مراد از آن کتاب هاي قديمي است که چند دهه پيش چاپ مي شد و کاغذ ارزان کاهي داشت. اگر مترجم اين واژه ها را عيناً به انگليسي ترجمه کند بي شک ترجمه اي مضحک ارائه خواهد داد که بيانگر مقصود جمله يا عبارت عربي نيست.
در زمينه مقابله ساختارهاي دو زبان به نظر مي رسد که مترجم کتاب « الايام » اثر طه حسين به زبان انگليسي، براي عبارت « فتح الله عليک » معادل مناسبي يافته است. در اين کتاب يکي از ممتحنين در هنگام ورود کودک به مدرسه الازهر به او مي گويد: « فتح ا لله عليک، انصرف » در ترجمه انگليسي اين کتاب واژه اي انگليسي آمده است که به معناي « قبول شدي » است. بنابراين مترجم الايام به زبان انگليسي از ترجمه لفظ به لفظ اين عبارت پرهيز کرده است. او معنا و مقصود از عبارت فوق را دريافته و معادل انگليسي آن را ذکر کرده ا ست.
از ديگر نمونه هاي قابل ذکر در اين زمينه، سخن قهرمان داستان « قطار شماره 2 » نوشته محمود تيمور است. او به کشاورزي که همزمان وارد قطار مي شود مي گويد: « والنبي يا جناب العمدة کم الساعة ». مترجم انگليسي زبان اين داستان دريافته است که واژه « والنبي » در اينجا در معناي قسم نيست بلکه به معناي « من فضلک » مي باشد و به اين ترتيب وي معادل مناسب را براي تعبير « والنبي » آورده است. وي نشان داده که از عادت هاي زباني مصريان آگاه است و در ترجمه امين بوده است.
همچنين از مثال هايي که در زمينه معادل هاي تعبيري ميان زبان عربي و انگليسي ذکر مي شود اين است که انگليسي زبانان هنگامي که نامه اي براي دوست خود مي نويسند در پايان، خطاب به همسر دوست خود مي نويسند: with my kisses to مترجمي که مي خواهد اين متن را به عربي برگرداند يا عرب زباناني که در حال آموختن زبان انگليسي هستند چه موضعي بايد در قبال اين عبارت اتخاذ کنند؟ آيا امکان ترجمه لفظ به لفظ اين عبارت وجود دارد؟ بي ترديد فطرت و خوي عربي اين چنين عبارتي را نمي پذيرد و بهتر است مترجم يا آموزگاران زبان انگليسي به عرب زبانان، معادل مناسبي را براي آن بيابد مانند: « تحياتي لحرمکم » يا « الي اهل بيتکم » و....(38) چه در ميان عرب زبانان سلام و احوال پرسي و تعارفات با همسر دوستان رايج نيست و اگر چنين موضوعي نيز رخ دهد احتياط بسياري در کلمات مورد استفاده لحاظ مي شود و انتخاب واژه و عبارات کنايي بسيار با دقت صورت مي گيرد. (39) بنابراين دو معادل ياد شده براي عبارت انگليسي مناسب است.

پي نوشت ها :

1. علم اللغة العربية، محمود فهمي حجازي، الکويت، 1973 ، ص 41.
2. همان.
3. مدخل الي علم اللغة، محمود فهمي حجازي، ط 2، 1978، ص 27.
4. همان.
5. همان.
6. همان، ص 26.
7. همان، ص 27.
8. علم اللغة العربية، ص 41.
9. مدخل الي علم اللغة، محمد حسن عبدالعزيز، ص 113 و 114.
10. مدخل الي علم اللغة، محمود حجازي، ص 28.
11. همان.
12. مدخل الي علم اللغة، محمد حسن عبدالعزيز، ص 115.
13. همان، ص 116.
14. همان، ص 117.
15. في علم اللغة التقابلي، ص 17 و 18.
16. همان، ص 18 و 19.
17. همان.
18. همان.
19. همان، صص 19 و 20.
20. همان، صص 20 و 21.
21. همان.
22. همان، ص 22.
23. همان، ص 22 و 23.
24. همان، ص 23.
25. همان.
26. في علم اللغة التقابلي، ص 24.
27. احياء النحو، ص 50، 1959.
28. في علم اللغة التقابلي، ص 24.
29. اثبات مجتمعات، العقاد، ص 56، دارالمعارف، 1968.
30. همان.
31. من اسرار اللغة، ص 281، ط 1، 1966.
32. في علم اللغة التقابلي، ص 31 و 32.
33. فاطر: 28.
34. همان.
35. اللغه، فندريس، ترجمه القصاص و الدواخلي، ص 112 ، ط الانجلو، 1950.
36. دراسات في علم اللغة، فاطمة محجوب، ص 1.
37. همان.
38. مدخل الي علم اللغة، محمد حسن عبدالعزيز، ص 116.
39. همان، صص 116 و 117.

منبع مقاله :
رحيم العزاوي، نعمة، (1392)، روش شناسي پژوهش هاي زبان شناختي، دکتر جواد اصغري، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول